تاریخ ارسال : ۹۴/۰۴/۲۹
متن مصاحبه حمیدرضا ساسانفر -روانشناس بالینی- با مجله موفقیت شماره 308-نیمه اول مرداد 94
توضیح آقای ساسانفر در مورد مصاحبه:
(باطلاع مخاطبین گرامی می رساند که علیرغم تعهد مصاحبه کننده، به متن نهایی و ویرایش شده ای که از سوی اینجانب برای آن مجله محترم ارسال شده بود، توجه ای نشده و متاسفانه نسخه ی ناقصی از مصاحبه با دستکاری پرسش ها و تغییر مفهوم پاسخ ها منتشر شده است. به ناچار متن کامل مصاحبه در اینجا منتشر می شود. بنابراین متن مصاحبه منتشره در مجله موفقیت مورد تایید من نیست).
با احترام
حمیدرضا ساسانفر
29 تیرماه 94
پی نوشت:
مصاحبه کننده قول دادهاند که متن کامل مصاحبه را بر روی سایت منتشر کنند و در شماره بعدی مجله در مورد اشکالات پیش آمده در مصاحبه از سوی مجله، توضیح دهند.
**همه ما بارها در طول زندگی با افرادی مواجه شده ایم که از چیزی به شدت می ترسند، ترسی که آنها را وادار می کند به طور کلی از آن مسئله خاص دوری کنند. شاید خود شما هم نوعی از این ترس را در زندگیتان تجربه کرده باشید، ترسی که از حالت طبیعی و عادی فراتر رفته و “فوبیا” نامیده میشود. در مورد فوبیا با آقای حمیدرضا ساسان فر، روانشناس بالینی گفتوگو کردیم تا این پدیده و خاستگاه آن را از دیدگاه روان درمانی اگزیستانیال بررسی کنیم.
فوبیا چیست؟
در یک نگاه معمول، «فوبیا» به معنای ترسیدن از چیزی یا وضعیتی خاص است؛ برای مثال میتواند قرارگرفتن در آسانسور، روبرو شدن با یک حشره، یا یک موقعیت خاص مثل ارتفاع یا مواردی از این دست باشد. بین فوبیا و اضطراب ارتباط مهمی وجود دارد. گاهی کسی میگوید احساس بدی دارم و نگرانم اتفاق خاصی بیفتد، وقتی از این شخص پرسیده میشود که چه چیزی باعث نگرانیات شده است، پاسخ مشخصی ندارد و فقط میگوید که نگران رخدادی مبهم است که احتمالا در آینده رخ خواهد داد. به عبارت دیگر اضطراب یا دلشوره یعنی دلهره داشتن برای هیچ! اما ترس اینگونه نیست؛ چون شما دقیقا میدانید از چه چیزی میترسید. با این وجود ترس و اضطراب با هم در ارتباط هستند. از منظر رویکرد اگزیستانسیال، انسان تمایل دارد برای روبرو شدن با اضطرابی که مبهم است و نمی داند از کجا آمده و امکان مواجه با آن را ندارد، چیزی را مانند ترس یا فوبیا که اشاره به یک موضوع مشخص دارد جایگزین کند. بنابراین منشا انواع فوبیا در اضطرابهای ما جای دارند و در واقع شکل تغییر یافته اضطرابهای ما می تواند با فوبیا یا ترس های مرضی جایگزین شود.
چه پدیده ای ممکن است که به شکل فوبیا ظهور پیدا کند، آیا در اینجا از اضطراب خاصی صحبت می شود؟
تا اینجا گفتیم که اضظراب های ما درصدد بدل شدن به ترس هایمان هستند. بنابراین لازم است که بتوانیم آن اضطراب اصیل را به خوبی بشناسیم تا به دقت بتوانیم ترس های مرضی را درمان کنیم. حالا آن اضطراب چیست که مبهم است و تغییرشکلیافتهاش، تبدیل به فوبیا میشود؟ آن اضطراب درواقع یک رخداد یا خطری درمانده کننده و در عین حال مبهم است که هر لحظه امکان وقوعش ما را نگران می سازد. مرگ و اضطراب ناشی از مرگ مصداق این تعریف و خاستگاه ترس های ماست. مرگ یکی از پدیدههای مبهم بشری که نمیدانیم کی، چگونه و کجا اتفاق میافتد.اینکه چطور میمیریم؟ چند سال عمر میکنیم؟ و حتی سوالاتی که در مورد دنیای پس از مرگ ذهنمان را درگیر می کند. به جز آن اینکه مرگ رخدادی است که برای همه پیش میآید. چون نگران هستیم که چه زمانی این اتفاق میافتد و چون برایمان مبهم هم هست، این ابهام اضطراب شدید ایجاد میکند. به همین دلیل تلاش میکنیم که خودمان را از مواجه با این پدیده اضظراب آور دور نگه داریم و با ایجاد درگیریهای ذهنی مختلف، به مرگ فکر نکنیم. درگیر روزمرگیشدن هم از آن دست مواردی است که باعث میشود این اضطراب به شکل اصیل خود بروز نکند و به شکل فوبیا تغییر یافته و ظاهر میشود.
پس اضطراب مرگ به عنوان خاستگاه ترس های مرضی یا فوبیا به شمار می آید.
همانطور که عرض کردم، ریشه فویبا در اضطراب های انسان و اضطراب مرگ او جای دارد. البته بسته به نوع رویکرد هر روان درمانگری می تواند این تبیین متفاوت باشد، مثلا اینکه ترس های انسان را روبرو شدن او با یک محرک ترس آور و سپس شرطی شدن او بداند. یا اینکه ترس ها را حاصل یادگیری مشاهده ای فرد بدانند. یعنی میبینید که مادرتان از گربه میترسد، پس شما هم میترسید. مراجعانی داشته ام که از مترو و قرار گرفتن در فضای بسته ترس داشته اند. با مواجه مراجع با موقعیت هراس آور ممکن است که بتوان علایم فوبیا را از بین برد؛ البته گاهی هم این علایم باز بر میگردند. چون موضوع در سطح علامتها جستوجو شده است. فرض کنید دندان شما درد میکند و دندانپزشک فقط همان مشکل را درظاهر برطرف میکند؛ درحالیکه دندان شما از ریشه مشکل داشته است. در فوبیا اگر مسئله بخواهد عمیق بررسی شود نیاز به بررسی مسئله و جایگاه مرگ در نزد مراجع دارد.
پس منشاء فوبیا از نظر شما ریشه در یکی از مسلمات هستی یعنی مرگ قرار دارد؟
بهوضوح در بسیاری از افرادی که با شکایت فوبیا به من مراجعه می کنند مشاهده می کنم که در گذشته خود به نوعی با مسئله مرگ خود یا نزدیکان خود درگیر شده اند. غیر از فوبیا پژوهش ها در مورد جایگاه اضظراب مرگ در اختلالاتی مانند خودبیمارانگاری، وسواس و حتی مسخ شخصیت شواهدی ارایه داده اند.
البته این توضیح لازم است که بگویم الزاما نگرانی از مرگ به فوبیا تغییر شکل داده نمی شود. گاهی انسان در مواجهه با چنین شرایطی رفتارهای جبرانی از خود نشان می دهد، به این علت که میخواهد اضطراب مرگ را بهنوعی جبران کند. رفتارهای خطرناک مانند موتورسواری یا پرش از ارتفاع می تواند شواهدی از رفتارهای جبرانی علیه مرگ باشد.
تبین شما از اینکه افراد گاهی به اراده خودشان هستی خود را به نیستی مبدل می کنند، مانند اقدام به خودکشی چیست؟
در مرگ خود با سه سوال اساسی روبرو هستیم: 1- چگونه می میرم؟ 2- کی می میرم؟ 3- پس از مرگ من چه رخ می دهد؟ پاسخ به این پرسش ها مبهم و البته به شدت نگران کننده است. گویی فردی که خودکشی میکند می تواند پاسخ های روشنی به دو سوال اول خود بیابد به این ترتیب که او زمان مرگ و شیوه مرگ خویش را انتخاب می کند، شاید با این واکنش تلاش می کند مهمترین اضطرابهای خودش را مثلا مدیریت کند! توانایی و تحمل آنها در مواجه با این نگرانی ها ناکارامد است.
درمان فوبیا چگونه ممکن است؟
اغلب افراد با ترس های خود روبرو نمی شوند. کسی که از هواپیما میترسد، تا جایی که بتواند سعی می کند از وسیله دیگری برای مسافرت استفاده کند و از این طریق می خواهد که بر ترس خود غلبه کند. یعنی اجتناب از موضوع نگران کننده. اما پس از مدتی این مکانیسم دفاعی کارا نخواهد بود و اغلب افراد در همین زمان است که به روانشناسان مراجعه می کنند. کنترل این ترسها به شدت یافتن آنها منجر میشود. یعنی کسی که از گربه میترسد اگر به این سمت برود که به صورت افراطی تلاش کند این ترس را از بین برود این ترس در ذهن او شدت میگیرد. اصولا هرچیزی که تلاش کنید به وجود نیاید، ترس از آن قویتر میشود. انسان سالم کسی است که کمی اضطراب دارد، نه کسی که اصلا مضطرب نیست. به عبارت دیگر به طور معمول موقعیت انسان در هستی، او را در وضعیتی نگران کننده قرار می دهد که ترس از پیرامون هم یک از آنهاست. تلاش برای ایجاد موقعیتی استثنایی که در طی آن فرد بخواهد خود را در مقابل رخدادهای پیرامونی آسیب ناپذیر نشان بدهد، تلاشی محتوم به شکست است.
از نگاه یک روانشناس اگزیستانسیال، اضطرابِ مرگ پردازش یافته، در ترس های مراجعین یافت می شوند و او شکل تغییر یافته این نگرانی را با همکاری مراجع شناسایی می کند.
و کلام آخر
در عصر حاضر گفتگو در مورد مرگ به یک تابو مبدل شده است. در حالی که به سادگی در مورد سکس که در گذشته تابو تلقی می شد صحبت می کنیم. مرگ در ادیان جایگاه محکمی دارد. غیر از آن یکی از اصول مسلم هستی است و گفتگو در مورد آن، گفتگو در مورد یک موقعیت اصیل بشری در هستی است. پذیرش این پدیده به زعم نگران کننده بودنش باعث میشود واقعیت هستی را بشناسیم و به گونه ای اصیل زیست کنیم. با اجتناب از مقوله مرگ غیر از آنکه آن را با ترس های مرضی جایگیزین می کنیم فرصت اصیل زیستن را از خود دریغ می کنیم. زمانی که انسان در مورد مرگ خویش تامل میکند انسان دیگری میشود؛ و این اندیشه ورزی می تواند در تعیین اولویت های زندگیاش تعیین کننده باشد. انسان چون به نیستی خود می اندیشد، هستی خود را اصیل تر در می یابد.